شهادت حضرت قاسم(ع) در سال 61 هجری قمری رخ داد و آنطور که سن آن حضرت را 13 سال نوشته اند، تاریخ ولادت ایشان را میتوان اوائل سال 48 هجری قمری تخمین زد.حضرت قاسم(ع) نوجوانی بود که هنوز به سن بلوغ نرسیده بود. او دو ساله بود که پدرش شهید شد و در مهد تربیت حسینی بزرگ شد و آن روح بلند و همت عالی در این جوان هاشمی اثری عمیق کرد و با اینکه در واقعهی کربلا، نوجوانی کم سن و سال بود اما وقتی به میدان رفت بر خلاف انتظار لشکریان دشمن، چنان با شهامت و دلیرانه جنگید و بر قلب دشمن تاخت تا اینکه بر او حمله کرده و شهیدش نمودند.
شهادت حضرت قاسم (ع) در واقعهی کربلا شب عاشورا
امام حسین(ع) به اصحاب فرمود: فردا همهی شما کشته خواهید شد، قاسم(ع) نزد عمویش آمد و عرض کرد: عمو جان من هم فردا کشته خواهم شد؟ امام او را به سینهاش چسباند و فرمود: مرگ در نظر تو چگونه است؟ قاسم(ع) جواب داد: از عسل شیرینتر است. امام به او فرمود: تو بعد از بلایی عظیم کشته میشوی و عبدالله شیرخوار هم شهید میشود. روز عاشورا قاسم(ع) خود را آمادهی جنگ کرد و به حضور امام حسین(ع) آمد تا از او اجازهی جهاد بگیرد، امام او را در آغوش گرفت و مدتی با هم گریه کردند، سپس قاسم(ع) اجازه طلبید و امام به او اجازه نمیداد. هرچه آن امامزادهی بزرگوار در اجازهی جهاد، مبالغه میکرد، حضرت مضایقه میفرمود تا آنکه بر پای عموی خود افتاد و چندان بر آن بوسه زد و گریست تا از امام اجازه گرفت. بعضی نقل میکنند که امام حسین(ع) هنگام روانه کردن قاسم(ع) به میدان، عمامهاش را دو نصف کرد نیمی از آن را مانند کفن بر تن قاسم(ع) نمود و نیمی دیگر را بر سر قاسم(ع) بست. شاید اینکه در سخن حمیدبن مسلم چهرهی قاسم(ع) به نیمهی قرص ماه تعبیر شده از این رو بود که پارچهی عمامه نیمی از صورت او را پوشانده بود. آنگاه حضرت قاسم(ع) به سوی میدان رفت و در حالیکه اشک بر گونههای مبارکش روان بود فرمود: اگر مرا نمیشناسید، من قاسم پسر حسن(ع) و نوهی پیامبر(ص) هستم که برگزیدهای از سوی خداوند است، این عمویم حسین(ع) است که مانند اسیران، گروگان گرفته شده و در بین مردم گرفتار شده است. خدا این مردم را از باران رحمتش سیراب نسازد. سپس کارزار سختی نمود، به طوری که با آن کمی سن، تعدادی از دشمنان را کشت. حمیدبن مسلم نقل میکند: پسری را دیدم که برای جنگ از خیمهها بیرون آمد، گویی رخسارش همچون پارهی ماه بود، شمشیری در دست و پیراهن و شلواری بر تن و نعلینی در پای خود داشت که بند یکی از آنها پاره شده بود و فراموش نمیکنم که بند نعلین چپش بود… سپس عمروبن سعد بن نفیل اَزُدی گفت: به خدا سوگند به این پسر حمله میکنم، گفتم سبحانالله این چه قصد و ارادهای است که نمودهای؟ این گروهی که پیرامون او را فراگرفتهاند، برای او بس است آن مرد گفت: سوگند به خدا، بر او میتازم. پس بر قاسم(ع) تاخت تا آنگاه که شمشیری بر فرق مبارک آن مظلوم زد و سر او را شکافت، حضرت قاسم(ع) با صورت روی زمین افتاد و فریاد زد: ای عمو! به فریادم برس… حمیدبن مسلم میگوید: چون صدای قاسم(ع) به گوش امام حسین(ع) رسید، آن حضرت با شتاب سربرداشت و به قاسم(ع) نگاه کرد، آنگاه به عمرو حمله کرد و با شمشیری دست او را جدا نمود. عمرو فریادی کشید به طوری که لشکریان صدای او را شنیدند، سواران اهل کوفه حمله کردند تا عمرو را از دست امام رها کنند ولی همین که هجوم آوردند، بدن عمرو با سینهی اسبها برخورد کرد و او زیر پای اسبان لگدکوب و کشته شد. حمیدبن مسلم میگوید: چون گرد و غبار فرو نشست، دیدم امام بالای سر قاسم(ع) است و آن جوان در حال جان کندن میباشد و پای بر زمین میساید. حضرت فرمود: سوگند به خدا که دشوار است بر عموی تو که او را بخوانی و او نتواند اجابت کند و اگر اجابت کند، تو را سودی نبخشد. دور باشند از رحمت خدا، جماعتی که ترا کشتند. آنگاه امام حسین(ع) قاسم(ع) را از زمین برداشت و در بر کشید و سینهی او را به سینهی خود چسباند و به سوی خیمهها روان گشت، در حالیکه پاهای قاسم(ع) بر زمین کشیده میشد. سپس او را در نزد پسرش، علیبنالحسین(ع) در میان کشته شدگان اهلبیت خود، جای داد. روایت شده است که امام حسین(ع) فرمود: خدایا این گروه را نابود و پراکنده گردان و هیچیک از آنها را باقی نگذار و هرگز آنان را نبخشای. ای عموزادگان من، بردباری کنید. ای اهل بیت من، شکیبایی کنید و بدانید که پس از امروز، دیگر هرگز خواری نخواهید دید. کثرت علاقهی امام حسین (ع) نسبت به قاسم (ع) در علاقهی زیاد امام حسین(ع) به قاسم(ع)، شواهد بسیاری ذکر شده از جمله اینکه حضرت سیدالشهداء(ع) در وداع هیچیک از شهدا غش نکرد مگر در وداع حضرت قاسم(ع) و منجمله حضرت سیدالشهداء(ع) در ابتدای امر، اجازه نداد که حضرت قاسم(ع) به میدان برود مگر بعد از التماس و بوسیدن دست و پای عموی بزرگوارش. هنگامی که امام حسین(ع) نالهی حضرت قاسم(ع) را شنید، با شتاب به بالین او آمد و اینگونه به بالین شهیدی نشتافته بود و وقتی به بالین قاسم(ع) آمد، لشکر را نفرین نمود. امام حسین(ع) همانطور که صورت به صورت علیاکبر(ع) گذارد، وقتی که به بالین حضرت قاسم(ع) آمد سینهاش را به سینهی او چسباند. حاصل اینکه از آنچه گفته شد، معلوم میشود که حضرت سیدالشهداء(ع) به حضرت قاسم(ع) و علیاکبر(ع) به یک نحو محبت داشت و به یک چشم نظر میفرمود.
مادر قاسم بن الحسن چگونه زنی بود؟
رمله یا نفیله کنیز خوشخویی بود که در بیت حضرت امام حسن مجتبی(ع) زندگی می کرد او بوی عطر معنویت را از این مکان استشمام میکرد و خدا را شکر می کرد که این لیاقت را به او داده که درخانه ریحانه جهان، سید جوانان بهشت و دومین فروغ امامت زندگی کند. نفیله جزو آن کنیزانی بود که نمیخواست از خانه امام برود،حتی اگر آزادش هم میکردند چنین تمایلی نداشت. نفیله رفته رفته مسیر پارسایی را طی میکرد و سازندگی خود رااز طریق عبادت پی گرفت و سرانجام این افتخار را به دست آوردکه به عنوان ام ولد (مادر فرزند) برای حضرت امام حسن(ع)پسرانی آورد که همه اهل رزم و حماسه آفرینی بودند و در قیام شکوهمند کربلا از خود رشادتهای قابل تحسین بروز دادند.
نفیله در سال 46 ه. ق و به نقلی در سال 47 ه.ق باردار شد و دریکی از شبهای این سال نوزادی به دنیا آورد.کودک را در قنداق سفیدی پیچیدند و در دامن حضرت امام حسن(علیه السلام) نهادند. آن حضرت او را در آغوش کشید و در گوشراست او اذان و در گوش دیگرش اقامه گفت. در روز هفتم سر کودک را تراشیده و به وزن مویش نقره صدقه دادند. امام به یاد فرزند جدش که قاسم نام داشت این کودک را قاسم نام نهاد و از آن تاریخ نفیله را ام قاسم صدا میزدند. این نام هم هویت کودک را روشن میکرد و هم یادآور نخستین طفل رسول اکرم(ص) بود. قاسم از لحاظ سیما به پدر شباهت زیادی داشت و نیز کشیدگی قامت و حسن خلق امام راداشت.
قاسم در فراغ پدر
زمانی که امام حسن (ع) با سم جعده مسموم شد، قاسم (ع) بیش از همه ناراحت بود و لحظهای آرام وقرار نداشت. با تمام وجود به اطرافیان التماس می کرد که پدرش را ازآن وضع برهانند. اما گویا آن سم خطرناک اثر خود را کرده بود.روایت است حضرت امام حسین(ع) به دیدار برادر آمد.قاسم در لابلای گریه و زاری مراقب بود که از گفت وگوی پدر و عمو سر در بیاورد اگر چه متوجه مضمونی از آن عبارات نشد، ولی با حال و هوای کودکی چنین استنباط کرد که لحظات جدایی از پدر فرا رسیده و به زودی غبار یتیمی بر چهرهاش خواهدنشست.
پرورش در بیت امامت
نفیله در این وضع حساس نمی توانست به گونهای موضع بگیرد که قاسم احساس بیپدری نکند و چنین نشانی روانش را مخدوش نکند، از اینجهت کوشید تا قاسم با کودکان هم سن خود بیش از گذشته مانوس شود و تلاش کرد تا این فرزندش نیکوروش و خوشخو به بار آید،زیرا او فرزند امامی است که به شهادت رسیده و باید فضایل وملکات او بر تقوای پدر و اصالت و شرف خانوادگی استوار باشد.او به خوبی می دانست که محبت حقیقی به همسر شهیدش را میتوان درقالب ایجاد فضایل امام، در وجود نسل او بروز داد. قاسم بایدبه موقعیتی ارتقا یابد که بتواند از خود و خاندان خویش دفاعکند و در این راه لازم است جرات او تقویت شود و چون نفیله به تنهایی از عهده وظایف محوله در رابطه با تربیت این کودک برنمیآمد، از عموی قاسم حضرت امام حسین(ع) کمک طلبید. چون قاسم نیاز به وجودی داشت که بر اثر وابستگی به او در خوداحساس عزت و امنیت میکرد.
احساس تعلق به عمویش به خوبی میتوانست این نیاز را برطرف کند، به علاوه حضرت امام حسن(ع) دروصیت به برادرش تاکید نموده بود که سرپرستی و پرورش کودکانشرا بپذیرد. حسین(ع) قاسم راچون فرزندش گرامی داشت و نیکوترین احترام ها را به او ارزانی می کرد و از طریق گوناگون اسباب شادمانی وی را تامین ساخت.به گونه ای که فقدان پدر بزرگوار او را بیتاب و نگران نسازد.قاسم نیز عمویش را عاشقانه دوست میداشت و در تکریم آن فروغ امامت از هیچ گونه کوششی دریغ نمیکرد. با وجود رسالت بزرگ وحساس بودن زمان، حضرت امام حسین(ع) نسبتبه فرزندان برادرش عنایت ویژهای از خوش بروز میداد.
ازدواج حضرت قاسم بن الحسن (ع)؛ بزرگترین تحریف تاریخ
قاسم بن الحسن(علیه السلام) در واقعه ی کربلا هنوز به پانزده سالگی نرسیده بود. طبری میگوید: قاسم ده سال داشت . در مقتل ابی مخنف آمده: قاسم در کربلا چهارده ساله بود. علامه مجلسی بر این باور است که ماجرای عروسی قاسم سند معتبری ندارد. منشأ این حکایت دو کتاب است؛ یکی منتخب المراثی، اثر شیخ فخرالدین طریحی ـ نویسندهی مجمع البحرین ـ و دیگری روضة الشهدا، نوشتهی ملاحسین کاشفی ـ صاحب انوار سهیلی ـ است. این کتاب اولین مقتلی است که به فارسی نوشته شده است.
در این باره روایت میکنند که وقتی امام حسین(ع) مسیر مدینه تا کربلا را طی میکرد، حسن بن حسن از عموی خویش، امام حسین(ع)، یکی از دو دختر او را خواستگاری کرد. امام حسین(ع) فرمود: هر یک را که بیشتر دوست داری اختیار کن، حسن خجالت کشید و جوابی نداد، امام حسین(ع) فرمود: من برای تو فاطمه را اختیار کردم که به مادرم دختر رسول خدا، شبیهتر است. به این ترتیب وجود فاطمه نو عروس در کربلا امری مسلم است. اگر فرض کنیم ازدواج قاسم درست باشد، باید گفت: امام حسین(ع) دو دختر به نام فاطمه داشتند که یکی را به حسن تزویج کرده و دیگری را برای قاسم عقد نمودهاند، یا این که بگوییم: دختری که به عقد قاسم درآمده، نامش فاطمه نبود و نقل تاریخ در این مورد اشتباه است و اگر این داستان را صحیح ندانیم، باید بگوییم راویان نام حسن را از روی اشتباه، قاسم نقل کرده اند. در هر صورت، بیشترتحلیلگران واقعه عاشورا، عروسی قاسم را نادرست میدانند. محدث قمی در منتهیالآمال و نفس المهموم، دامادی قاسم را رد میکند و میگوید: نویسندگان، نام حسن را با قاسم اشتباه کردهاند. استاد شهید مرتضی مطهری نیز عروسی قاسم را مردود میداند و مستند میکند به این که در هیچ کتاب معتبری وجود ندارد و حاجی نوری هم بر این باور است که ملاحسین کاشفی، اولین کسی است که این مطلب را در کتاب روضة الشهدا آورده و اصل قضیه صد در صد دروغ است.
اجازه رزم از عمو
منابع متعددی چون ارشاد شیخ مفید، ابصار العین مرحوم سماوی، سرائر ابن ادریس حلی و کتاب تاریخ طبری، نخستین شهید هاشمی را علی اکبر(ع) ذکر کردهاند. آن حضرت پس از آن که از پدر خویش اذن رزم گرفت به عرصه نبرد شتافت و هماورد طلبید. صدای قاسم بود که در صحرا پیچید و پسر عمو را تشویق میکرد. هر سیهروزی که با تیغ حضرت علی اکبر بر زمین میافتاد طنین تکبیر قاسم و دیگرجوانان هاشمی فضای کربلا را پر میکرد. سرانجام با ضربت یکی از اشقیا آن شبیه نبوت و فرزند امامت به شهادت رسید. کشته شدن علی اکبر، قاسم را بیطاقت کرد و دیگر وقت آن رسیده بود که رخصت جهاد گیرد و در رکاب عمویش جان ناقابل خویش را فدای حقیقت کند. این زمان مقارن با وقتی بودکه تمامی یاران امام و تنی چند از عزیزان و خاندانش شربت شهادت نوشیده بودند. از سوی دیگر، امام به فرزند برادر علاقهدارد و در اذن دادن به قاسم قدری درنگ مینماید و طبق روایات به وی فرمود: ای یادگار برادر، با حضور تو تسلی میجویم شاید امام از آن حیث که این نوجوان هنوز سن بلوغ را به طور کامل درک نکرده بود. از رخصت دادن برای به میدان رفتن وی اکراهداشت.
قاسم که برای رفتن به میدان نبرد در پوست خود نمیگنجیداز این وضع ناراحتشد و در گوشهای نشست و با حالاتی از حزن واندوه بنای گریستن نهاد.به ناگاه از جای برخاست و برق نشاط از چشمانش هویدا شد، زیرابه یادش آمد که پدرش او را توصیهای نموده و دعایی بر بازویراستش بسته است و وی را تذکر داده که به هنگام تالم خاطر میتواند با عمل بر محتویاتش از تاثری که برایش رخ داده خودرا برهاند. نوشته را باز کرد و بوسید و شتابان به سوی عمویخویش رسید و آنچه پدرش بر آن تاکید فرموده بود به عرض آنحضرت رسانید. چون امام توصیه برادر را مطالعه کرد به شدتمنقلب شد و گریست، و فرمود: آیا با پای خود به سوی مرگ خواهیرفت؟ قاسم عرض کرد: چگونه چنین نباشد. روحم فدایتان و جانمنثار وجودتان
برنامه های تربیتی و دقت های پرورشی آن حضرت سبب گردید تا قاسم از همان دوران صباوت ارزشها را تقدیس نموده و تمام وجودش را بارقه ای معنوی فراگیرد. بنابراین قاسم بن حسن(ع)دوران کودکی را تا رسیدن به سنین نوجوانی تحت مراقبت و تربیت سرشار از معنویت عمویش سپری کرد.