نظریه یگانگی اخلاق و سیاست - شهادت طلب

نظریه یگانگی اخلاق و سیاست

با تامل در آثار و نوشته های تاریخی سیاسی و نیز بررسی تحولات سیاسی و اجتماعی دوره های مختلف می توان گفت که از آن تاریخ که سیاست، با هدف تدوین برنامه های زندگی اجتماعی انسان و تدبیر امور، آغاز به کار کرد و روابط قدرت شکل گرفت، همواره صاحبان و اربابان قدرت که تابع و فریفته جاذبه قدرت فرمانروایی بودند، به شیوه های گوناگون قدرت را در مسیر امیال و اهداف خود به پیش بردند و جامعه را به انحطاط و نابودی کشاندند. اخلاق نیز در این عرصه وارد شد و عامل اساسی این زوال را انحطاط و گسست اخلاقی دانست. صاحبان قدرت نیز همواره با ملامتها و اندرزهای اخلاقی مصلحان خیراندیش و اندیشمندان و روشنفکران اخلاق گرا روبه رو بودند و اخلاق گرایان همیشه از صاحبان قدرت انتقاد کرده، توصیه های اخلاقی را برای بهبودی زندگی انسان، در عرصه اجتماع ارائه می کردند. بر این اساس، نظریه ها و دیدگاههای خاصی درباره چگونگی ارتباط سیاست با اخلاق و نحوه تعامل آن دو با یکدیگر ارائه شده است. یکی از نظریه های موجود در این خصوص “نظریه یگانگی اخلاق و سیاست” است(۱).

طبق این نظریه اخلاقْ سیاست فردی و سیاستْ اخلاق جمعی است. اخلاق و سیاست هر دو از شاخه های حکمت عملی و در پی تأمین سعادت انسان هستند. تا آنجا که طبق نظر خواجه نصیرالدین طوسی، سیاست فنی معرفی می شود که “برای تحقق زندگی اخلاقی پرداخته شده است”(۲). بنابراین، نمی توان مرز قاطعی میان اخلاق و سیاست قائل شد و هر یک را به حوزه ای خاص منحصر ساخت، همچنین این دو نمی توانند ناقض یکدیگر باشند. از جمله وظایف سیاست پرورش معنویِ شهروندان، اجتماعی ساختن آنان، تعلیم دیگر خواهی و رعایت حقوق دیگران است و این، چیزی جز قواعد اخلاقی نمی باشد. فرد در حیطه زندگیِ شخصی، همان فردِ در عرصه زندگیِ اجتماعی است. گرچه می توان از اصولی که حاکم بر جمع و قواعد زندگی جمعی است نام برد، چنان نیست که این اصول بر خلافِ اصولِ حاکم بر زندگی فردی باشد؛ برای مثال، همیشه فردِ آزاد مسئول رفتار خویش است. این مسئولیت در حالت جمعی گرچه ممکن است کمی ضعیف تر باشد نیز وجود دارد و کسی نمی تواند مدعی بی مسئولیتی در جمع شود و نتایج رفتارش را به عهده نگیرد.

این دیدگاه، نظام اخلاقی را در دو عرصه زندگی فردی و اجتماعی معتبر می شمارد و معتقد است که هر آنچه در سطحِ فردی اخلاقی می باشد، در سطح اجتماعی و سیاسی نیز چنین است و هر آنچه در سطحِ فردی و برای افراد غیراخلاقی باشد، در سطح اجتماعی و سیاسی و برای دولتمردان نیز غیراخلاقی است؛ برای نمونه، اگر فریبکاری در سطح افراد اعمال بدی است، برای حاکمیت نیز بد به شمار می رود و نمی توان آن را مجاز به نیرنگ بازی دانست. اگر شهروندان باید صادق باشند، حکومت نیز باید صداقت پیشه کند، از این رو هیچ حکومتی نمی تواند در عرصه سیاست، خود را به ارتکاب عمل غیر اخلاقی مجاز بداند و مدعی شود که این کار لازمه سیاست بوده است. از این منظر، اخلاق مقدمه سیاست و درآمد آن به شمار می رود و سیاست، وسیله تحقق و اجرای فضایل اخلاقی است. نگاه افلاطون و ارسطوبه دو مقوله اخلاق و سیاست، این گونه بوده است، چراکه آنان معتقد بودند که:

” بین دولت و جامعه یا اقتصاد و سیاست یا اخلاق و سیاست یا دین و سیاست و یا فرهنگ و سیاست، فرقی نیست. انسان، یعنی شهروند، هر فعالیت جامعه یا شهروندان جامعه دارای ماهیت سیاسی است. شهروند فقط از راه فعالیت سیاسی به استعدادهای خویش تحقق می بخشد و تنها به برکت سیاست به مرتبه انسانی دست می یابد”(۳).

کانت می کوشد این نظریه را بر اساس قاعده اخلاقی مطلق یا بایسته تأکیدی (۴) خود تبیین کند. از این منظر، تنها آن فعلی اخلاقی خواهد بود که عمومیت یافتن آن مشکلی ایجاد نکند و به اصطلاح خود شکن نباشد. طبق این اصل، برای نمونه، خشونت یا فریبکاری هنگامی اخلاقی است که به صورت قاعده ای عام درآید و در عین حال مشکلی پیش نیاورد. وی با اعتقاد به “سازگاری سیاست با اخلاق مطابق با مفهوم استعلایی حقوق عمومی” این اصل را چنین به کار می گیرد: “هر ادعایی در خصوص برخورداری از یک حق، می باید واجد صفت عمومیت باشد”(۵) لذا هنگامی می توان سیاستمداران را مجاز به عملی دانست که پیشاپیش این حق، برای همگان پذیرفته شده باشد(۶).

در قرن بیستم واسلاوهاول، مهاتماگاندی، نلسون ماندلا و حضرت امام خمینی(ره) معتقد بودند که سیاست در اخلاق ریشه دارد و کوشیدند براساس دیدگاه خود عمل کنند و موفق هم شدند. واسلاوهاول، متفکر و مبارز چکسلواکی که پس از فروپاشی نظامِ کمونیستی به ریاست جمهوری کشورش رسید، مهم ترین وظیفه جهان امروز را اخلاقی کردنِ سیاست دانسته، می نویسد: “تجربه و مشاهدات من تأیید می کند که در سیاست، اِعمالِ اخلاق امکان پذیر است، با این وصف انکار نمی کنم که پیمودنِ این راه همواره آسان نیست و هرگز ادّعا نکرده ام که آسان بوده است”(۷). وی پس از کسب قدرت می گوید: “یک چیز به نظر من قطعی می رسد و آن عبارت است از: مسئولیت من برای تأکید هر چه بیشتر بر منشأ اخلاقی همه سیاست های راستین و تکیه کردن بر اهمیت ارزش ها و معیارهای اخلاقی در تمامی زمینه های حیات اجتماعی”(۸). وی در جای دیگر تصریح می کند: “این نکته به هیچ صورت حقیقت ندارد که سیاستمدار باید دروغ بگوید… لزوم دروغگویی و دسیسه چینی برای سیاستمدار، سخنی است کاملاً بی اساس که از سوی کسانی که می خواهند به هر دلیل موجب دلسردی دیگران از علاقه مندی به امور اجتماعی بشوند، عنوان می شود و اشاعه می یابد”(۹).وی نه تنها پایبندی به اخلاق را لازمه سیاست می داند، که آن را اساس توفیق در این راه می شمارد و بر آن تأکید می کند.

دومین کسی که با این دیدگاه به عرصه سیاست پای نهاد و در این راه نیز کشته شد، اما اصول خود را زیرپا نگذاشت، مهاتما گاندی بود که استقلال و اقتدار امروزین کشور هندوستان، محصول مجاهدات اوست. وی در فعالیت های سیاسی خود تنها بر صداقت و اصل عدم خشونت تکیه کرد و با همین سلاح نیز به کسب استقلال هند موفق شد و حتی حاضر نشد در برابر دشمنان انگلیسی از اصولِ اخلاقی خود دست بشوید و قواعِد اخلاقی را با قواعد رایج در سیاست عوض کند. او بر این باور بود که در سیاست، هدف وسیله را توجیه نمی کند و هر وسیله ای باید خود، توجیه گر خویش باشد. ایشان در برابرِ کسانی که وسیله را وسیله می دانستند، می گفت: “من می گویم وسایل بالاخره همه چیز هستند و وسایل شما هرگونه باشد، هدف شما هم به همان گونه خواهد بود؛ دیواری نیست که وسایل را از هدف ها جدا سازد. بدیهی است که خالق، به ما توانِ آن را داده است که وسایل را زیر نظارت خود بگیریم آن هم البته تا میزانی محدود اما برای نظارت بر هدف ها امکانی نیست. تحققِ هدف ها با وسایلی که برای وصول به آنها به کار می رود، متناسب خواهد بود. این، قضیه ای است که هیچ استثنا نمی پذیرد”(۹).

نلسون ماندلا نیز بر نظریه یگانگی اخلاق و سیاست پای می فشرد. وی چون با نژادپرستی حاکم بر آفریقای جنوبی به مبارزه برخاست، از حقوق اجتماعی خود محروم شد و در نهایت، حدود سی سال را در زندان گذراند، اما پایداری او و همفکرانش ثمر داد و در نهایت، نژادپرستی از آن خِطه برافتاد. ایشان هنگامی که به مقام ریاست جمهوری کشورش رسید، اعلام کرد جنایاتی را که در حق سیاه پوستان صورت گرفته نمی تواند فراموش کند، اما می تواند آنها را ببخشد. ماندلا در طول حاکمیت خود، پایبند اصول اخلاقی خود بود و پس از پایان دوران ریاست جمهوری اش، به شکلی مسالمت آمیز از سیاست کناره گرفت.

امام خمینی نیز از کسانی است که تلاش کرد نظریه یگانگی اخلاق و سیاست را بر اساس اصول اسلامی استوار سازد. به اعتقاد وی، سیاست و اخلاق دوجنبه مکمل از یک پیکره هستند(۱۰)

از نظر امام خمینی، در اسلام، اخلاق و سیاست به طور همزمان مورد توجهند. از سویی برای عمل به قوانینی چون عدالت و رفع و دفع ظلم و جور، وجود مجری و تشکیل حکومت ضروری است و از سویی دستگاه های حکومتی و مسئولین موظف به مراعات اخلاق اسلامی هستند. امام خمینی، کسب قدرت و ایجاد حکومت را وسیله ای برای رسیدن به غایات مطلوب و رساندن انسانها به سعادت می داند. او گرچه قدرت را ذاتاً خیر و کمال می داند، اما معتقد است اگر قدرت ریشه در هوای نفس داشته باشد، مذموم خواهد بود.

علی خانی

admin سه شنبه بهم ۱۴, ۱۳۹۳ نظرات
درج ديدگاه
شهادت طلب

سخن مدیر

بسم

با نام و یاد خداوند متعال و با سلام و درود و صلوات به روح پاک شهدا و امام شهدا و با اذن از صاحب الأمر و مولایمان

و با پیروی از خط ولایت ولی امر مسلمین جهان

و به نیت جهاد (مجازی) فی سبیل الله…

را بنا نهاده و با توسل به

از خداوند متعال مسئلت دارم که گام هایم را در این راه استوار نماید.

موضوعات

نوشته‌های تازه

کلام امام امت

امام خمینی
امام خامنه ای

مطالب تصادفی

جنگ نرم

دانلود مداحی

حمایت از ما

https://shahadat-talab.ir

https://shahadat-talab.ir

تبلیغات رپورتاژ

لوگو اسپانسر

پیوندها

امام خامنه ای

عفاف و حجاب