آن روزها من دخترکی بودم که بخاطر همبازی شدن با کبوتران صحن و سرایت، و آب خوردن از سقاخانه ی حرمت با آن کاسه های طلایی و قشنگ، تو را دوست می داشتم. آنچه از تو در خیال کودکانه ام تصویر بسته بود، نوازش پرهای رنگارنگ گردگیر خادمانت بود بر روی صورتم، و عطر بهشتی […]
داستانی از شفاعت و خاطراتی از کرامات امام رضا (ع) کاش آهن بودم و قفلی می شدم بر ضریحش،یا تکه ای طلا بر قندیل زیبایش تا مس جانم را در طلای ارادتش بشویم یا یکی کبوتر که جَلد حرمش باشم. کاش مرهمی می شدم بر تاول پاهای زائران حرمش که فرسنگ ها راه آمده باشند […]