هر كجا بوى خـــــــــــــــــــــدا مى آيد خلق بين بى سر و پا مى آيد زانك جان ها همه تشنه ست به وى تشنه را بانگ ســــقا مى آيد […]
الهی! چه خوش روزی که خورشید جلال تو بما نظری کند… چه خوش روزی که مشتاق از مشاهده جمال تو مارا خبری دهد… جان خود را طعمه ی باز سازیم که در فضای طلب تو پروازی کند…
ملكا ذكر تو گویم كه تو پاكی و خدایی نروم جز به همان ره كه توام راهنمائی همه درگاه تو جویم، همه از فضل تو پویم همه توحید تو گویم كه به توحید سزائی تو زن و جفت نداری، تو خور و خفت نداری احد بیزن و جفتی، ملك كامروایی
ای به ازل بوده و نابوده ما وی به ابد زنده و فرسوده ما دور جنیبت کش فرمان تست سفت فلک غاشیه گردان تست حلقه زن خانه به دوش توایم چون در تو حلقه به گوش توایم داغ تو داریم و سگ داغدار مینپذیرند شهان در شکار هم تو پذیری که زباغ توایم قمری طوق […]
صدايي ميشنيدم چه گرم و مهربان بود صداي آشنايي كه با من همزبان بود صدا، آرام ميگفت: ز جا برخيز فرزند
در رحمت برين بيچاره بگشاي الها! پادشاها! بينيازا! خداوندا! كريما! كارساز!! به صدق سينة پاكان راهت به شوق عاشقان بارگاهت