ازدل خاک فکه،شهیدی یافتند,در جیب لباسش برگه ای بود:«بسمه تعالی.جنگ بالاگرفته است. مجالی برای هیچ وصیتی نیست.تاهنوزچندقطره خونی دربدن دارم،حدیثی ازامام پنجم مینویسم:«بتوخیانت میکنند،تومکن.توراتکذیب میکنند،آرام باش.تورامیستایند، فریب مخور.تورانکوهش میکنند، شکوه مکن.مردم شهر ازتوبدمیگویند،اندوهگین مشو.همه مردم تورانیک میخوانند، مسرورمباش آنگاه ازماخواهی بود»… دیگر نایی دربدن ندارم؛خداحافظ دنیا
حاجی این پسره خیلی شیطونه ها… می ترسم با شیطنت هاش شب عملیات کار دستمون بده!!! نترس سید… شب عملیات بود. سید احساس کرد، پاش به سیم تله مین برخورد کرده، ولی چون دید خبری نشد سینه خیز به راهش ادامه داد. صبح عملیات سید دید خبری از اون بچه نیست!!!! برگشت تا ببینه دوباره […]
بهای دیدار جان است … باید از خود گذشت تا به خدا رسید و ما هنوز درگیر نفسانیات خودمونیم …. ┘◄ سید شهیدان اهل قلم