بسم الله الرحمن الرحیم صورتی زرد چشم های ورم کرده و پر ز اشک تپش ِ این قلبی که نمی دانم بدون ِ تو چطور اینقدر زیاد می زند تب ِ بالا و درد …
آن روزها من دخترکی بودم که بخاطر همبازی شدن با کبوتران صحن و سرایت، و آب خوردن از سقاخانه ی حرمت با آن کاسه های طلایی و قشنگ، تو را دوست می داشتم. آنچه از تو در خیال کودکانه ام تصویر بسته بود، نوازش پرهای رنگارنگ گردگیر خادمانت بود بر روی صورتم، و عطر بهشتی […]