بغض داشت، تا خواست حرف بزند بغضش شکست، صحنه زببایی بود، وقتی درّ غلطانی از گنجینه دلش جدا می شد، و از مخزن روشن و منور چشمش راهی دیار گونه هایش می شد. بغض داشت، تا خواست حرف بزند بغضش شکست، صحنه زببایی بود، وقتی درّ غلطانی از گنجینه دلش جدا می شد، و از […]