خانم زهرا(س) گفت: با بچه من چه كار داري؟ من يكي وقتي سر چند شماره از مجله سوره نامه تندي به سيد نوشتم كه يعني من رفتم و راهي خانه شدم. حالم خيلي خراب بود. حسابي شاكي بودم. پلك كه روي هم گذاشتم «بي بي فاطمه» (صلوات الله عليها) را به خواب ديدم و شروع […]
1)به سنگر تكيه زده بودم و به خاكها پا ميكشيدم. حاجي اجازه نداده بود بروم عمليات. مرا باش با ذوق و شوق روي لباسم شعار نوشته بودم. فكر كرده بودم رفتني هستم.داشت رد ميشد. سلام و احوالپرسي كرد. پا پي شد كه چرا ناراحتم. با آن قيافهي عبوس من و اوضاع و احوال، فهميده بود […]
1) مرحله اول عملیات که تمام می شود، آزاد باش می دهند و یک جعبه کمپوت گیلاس؛ خنک ، عین یک تکه یخ . انگار گنج پیدا کرده باشیم توی این گرما. از راه نرسیده، می گوید«می خواین از مهمونتون پذیرایی کنین؟» می گویم « چشمت به این کمپوتا افتاده؟ اینا صاحاب دارن. نداشته باشن […]
1)توی آبادان، رفته بود جبهه ی فیاضیه، شده بود خمپاره انداز شهید شفیع زاده دیده بانی می کرد و گرا به ش می داد ، اوهم می زد. همان روزهایی که آبادان محاصره بود. روزی سه تا گلوله ی خمپاره ی صد وبیست هم بیش تر سهمیه نداشتند. این قدر می رفتند جلو تا مطمئن […]
جنگی که در شهریور 1359ه ش توسط دیکتاتور معدوم عراق ،صدام حسین به مردم ایران تحمیل شد؛ظهور اسطوره هایی رادر پی داشت که غیر از تاریخ صدر اسلام،در هیچ برهه ای از تاریخ بشرنشانی از آنها نیست. ومهدی زین الدین یکی از این اسطوره هاست؛اسطوره ی زنده. سال 1338 ه ش در كانون گرم خانوادهاي […]
شهید عباس بابایی، بزرگ مردی كه در مكتب شهادت پرورش یافت مجاهدی كه زهد و تقوایش بسان دریایی خروشان بود و هر لحظه از زندگانیش موج ها در برداشت. مرد وارسته ای كه سراسر وجودش عشق و از خودگذشتگی و كرامت بود، رزمنده ای كه دلاور میدان جنگ بود و مبارزی سترگ با نفس اماره […]