مادر شهید رجب علی آهنی می گوید: هرگز او را تندخو ندیدم، اما یک روز دیدم با عصبانیت وارد خانه شد. تعجب کردم. دست از شستن لباس کشیدم و به اتاق رفتم. دیدم مشغول خواندن قرآن شده. پرسیدم: «طوری شده مادر؟ خدا نکند که تو را کج خلق ببینم.» بدون اینکه نگاهش را از روی […]
ازدل خاک فکه،شهیدی یافتند,در جیب لباسش برگه ای بود:«بسمه تعالی.جنگ بالاگرفته است. مجالی برای هیچ وصیتی نیست.تاهنوزچندقطره خونی دربدن دارم،حدیثی ازامام پنجم مینویسم:«بتوخیانت میکنند،تومکن.توراتکذیب میکنند،آرام باش.تورامیستایند، فریب مخور.تورانکوهش میکنند، شکوه مکن.مردم شهر ازتوبدمیگویند،اندوهگین مشو.همه مردم تورانیک میخوانند، مسرورمباش آنگاه ازماخواهی بود»… دیگر نایی دربدن ندارم؛خداحافظ دنیا