در مسائل مذهبی و دینی چون آنها نمی خواهند به واقعیتی برای دین و نبوت اعتراف کرده باشند و قبول کنند که واقعا پیغمبرانی از طرف خدا آمده اند و یک راه واقعی برای بشر نشان داده اند و سعادت بشر در این است که آن راه واقعی را طی بکند، می گویند ما نمی دانیم واقع و ریشه مذهب چیست ولی همینقدر می فهمیم که انسان بدون مذهب نمی تواند زندگی بکند، یکی از شرائط زندگی انسان، یکی از سرگرمیهای زندگی انسان اینست که انسان به یک موضوعی به عنوان مذهب سرگرمی داشته باشد، حالا می خواهد آن چیزی که به عنوان معبود گرفته، خدای یگانه باشد، یا انسانی به نام عیسای مسیح یا گاو یا فلز و یا چوب، فرق نمی کند.بنابر این نباید مزاحم افراد شد.هر کسی به ذوق و سلیقه خودش هر چه را انتخاب می کند، همان خوب است.

ایراد ما هم همین است.ما می گوئیم طرز تفکر شما در باب دین غلط است، آن دینی که تو می گویی عقیده به آن دین آزاد است، اصلا من قبولش ندارم.من دین را به عنوان یک راه واقعی برای سعادت بشر معتقدم، در راه واقعی برای سعادت بشر نباید گفت عقیده یک انسان و لو آن عقیده بر مبنای تفکر نباشد آزاد است.باز مثال عرض می کنم: آیا شما در مسئله بهداشت و یا در مسئله فرهنگ هرگز می گویید که عقیده آزاد است؟ آیا شما هرگز این حرف را می زنید که اعتقاد هر مردمی راجع به بهداشت آزاد است؟ ! اگر مردم منطقه ای دلشان می خواهد که تراخم داشته باشند، صدی نودشان تراخم دارند، خودشان تراخم را انتخاب کرده اند، آیا شما می روید از آنها اجازه می گیرید که آیا به ما اجازه می دهید که تراخمهای شما را معالجه کنیم؟ یا از هر طریق ممکن که بتوانید و لو آنها را اغفال کنید و گولشان بزنید، و لو دست و پایشان را ببندید تراخمشان را معالجه می کنید و می گویید من به اینها خدمت کردم، خودشان نمی فهمند .

مردم دیگر فرهنگ را نمی خواهند.شما می روید برایشان مدرسه باز کنید، می آیند در مدرسه را می بندند و مبارزه می کنند.تعلیمات اجباری چطور است؟ اعلامیه جهانی حقوق بشر چرا ضد تعلیمات اجباری قیام نمی کند؟ چرا نمی گوید بشر آزاد است و به همین جهت کسی حق ندارد تعلیمات را اجباری کند چون تعلیمات اجباری ضد آزادی بشر است؟ بر عکس، همین اعلامیه جهانی حقوق بشر در ماده بیست و شش تعلیمات در حدود ابتدایی را اجباری می داند یعنی حق آزادی را از بشر در این قضیه سلب می کند.چرا؟ می گوید برای اینکه راه سعادت بشر است.غلط کرده آنکه می گوید من می خواهم جهالت را انتخاب بکنم، من نمی خواهم باسواد شوم، او نمی فهمد .به زور باید با سوادش کرد، به زور باید به او خدمت کرد.

اما در باب دین و مذهب این حرف را نمی زنند.برای اینکه چنین فرض کرده اند که بهداشت یا فرهنگ یک واقعیتی است و سعادت بشر در این واقعیت است اما دین یک سلیقه فردی و شخصی است، یک احتیاج درونی است مثل یک عطشی است که انسان پیدا می کند که باید به یک وسیله ای تسکین پیدا کند.به قول آنها انسان نیاز پیدا می کند به پرستش، یک وقت در خودش احساس می کند که باید پرستش کند.این نیاز خودش را با یک پرستشی باید رفع کند، هر چه را پرستش بکند فرق نمی کند، یک تقدیس و پرستشی باید بکند، هر چه شد.اینجاست که می گویند عقیده محترم است و فرقی میان عقیده و تفکر نمی گذارند.بنابر این در اینجا دو ایراد وارد است یکی اینکه دین را نباید به عنوان یک مسئله سلیقه ای وجدانی شخصی از قبیل انتخاب رنگ لباس در نظر گرفت.ثانیا انتخاب دین با انتخاب رنگ لباس فرق می کند.یعنی اگر بشر یک عقیده ضد عقل انتخاب بکند، آن عقیده دیگر به عقل و فکرش مجال فعالیت و پیشرفت نمی دهد.

بنابر این خلاصه عرایض امشب ما این شد که در اسلام آزادی تفکر هست و آزادی عقیده ای که بر مبنای تفکر درست شده باشد هست اما آزادی عقیده ای که مبنایش فکر نیست هرگز در اسلام وجود ندارد.آن آزادی معنایش آزادی بردگی است، آزادی اسارت است، آزادی زنجیر در دست و پا قرار دادن است.بنابر این حق با انبیاء بوده است نه با روشی که دینای امروز می پسندد.حق با انبیاء بوده است که اینگونه زنجیرها را از دست و پای بشر می گرفتند، پاره می کردند و در نتیجه می توانستند بشر را وادار به تفکر بکنند.ما می بینیم که اسلام از یک طرف با بت پرستیها به آن شدت مبارزه می کند، و از طرف دیگر به همان بت پرست می گوید اگر می خواهی خدا را بپذیری، در حالی که بت را پذیرفته ای قبول ندارم.باید خدا را با عقل آزاد بپذیری، و فی الارض آیات للموقنین و فی انفسکم افلا تبصرون.خدا را می خواهی بپذیری؟ همین جوری قبول نیست، برو روی زمین مطالعه کن، روی مخلوقات زمین مطالعه کن، در گیاهها مطالعه کن، در خلقت حیوانات مطالعه کن، در خلقت خودت مطالعه کن، در بدن و روحت مطالعه کن، در آسمانها مطالعه کن.اینقدر می گوید راجع به توحید مطالعه کن که انسان باید عالم بشود، خود بخود یک علمی به دست می آورد تا از مجرای علم به توحید برسد، به معاد برسد، به نبوت برسد: ان فی خلق السموات و الارض و اختلاف اللیل و النهار لآیات لاولی الالباب الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و علی جنوبهم و یتفکرون فی خلق السموات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانک فقنا عذاب النار.همانا در خلقت این آسمانها و زمین نشانه هایی وجود دارد.بروید سراغ این نشانه های ما، بروید درباره این نشانه ها فکر کنید.اما به شرط اینکه لب و مغز داشته باشید، روح داشته باشید، فکر داشته باشید .ببینید تا چه اندازه عقل و فکر انسان را آزاد می کند.

آیه دیگر قرآن می گوید: لا اکراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی دین و ایمان اجباری نیست.راه واضح است، من فقط از شما تفکر می خواهم، دقت می خواهم.اساسا ایمانی که اسلام می خواهد، قابل اجبار کردن نیست، امکان اجبار ندارد.مگر می شود کسی را آن طوری که اسلام از او ایمان می خواهد، مجبور کرد؟ اگر ممکن باشد که بچه ای را به فلک ببندند، اینقدر چوب به او بزنند تا یک مسئله را حل بکند، چنین چیزی نیز ممکن است.زیر چون کسی نمی تواند مسئله حل بکند.او را باید آزاد گذاشت، فکرش را باید آزاد گذاشت تا مسئله را حل بکند .عقیده اسلامی یک چنین چیزی است.

در شأن نزول آیه لا اکراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی نوشته اند عده ای از انصار یعنی مردم مدینه از اوس و خزرج قبل از اینکه پیغمبر اسلام تشریف بیاورند به مدینه، بچه هایشان را می فرستادند نزد یهودیها چون آنها نسبت به بت پرستهای مدینه متمدنتر بودند و بعضی از ایشان (ده بیست نفر) سواد خواندن و نوشتن هم داشتند بر عکس اعراب بت پرست که سواد خواندن و نوشتن نداشتند.اینها بچه هایشان را اغلب می فرستادند پیش آنها که تربیت شوند و چیزهایی یاد بگیرند.این بچه ها که می رفتند پیش یهودیها می دیدند که ثقافت و فرهنگ آنها نسبت به پدر و مادر و قبیله خودشان خیلی بالاتر است، به آنها علاقمند می شدند و احیانا به دین ایشان در می آمدند.وقتی که اسلام آمد به مدینه، بت پرستها مسلمان شدند ولی اکثر یهودیها به دین خودشان باقی ماندند الا عده کمی که آنها هم مسلمان شدند.در میان بچه هایی که تحت تربیت یهودیها بودند، عده ای به همان دین یهود باقی ماندند تا قضیه بنی النضیر پیش آمد.قرار شد که بنی النضیر در اثر خیانتی که کرده بودند، نقض عهد و پیمانی که کرده بودند، مهاجرت کنند، جلای وطن کنند و از آنجا بروند.بچه های انصار که به اینها علاقمند بودند و با اینها محشور بودند و حتی دینشان را هم انتخاب کرده بودند، گفتند اگر بناست اینها بروند، ما هم با اینها می رویم.پدرها خواستند مانع آنها شوند، گفتند شما حق ندارید بروید، شما باید بمانید و باید هم مسلمان شوید.آمدند پیش پیغمبر اکرم، فرمود نه، باید ندارد، شما باید اسلام را بر آنها عرضه کنید، اگر پذیرفتند، پذیرفتند و اگر نپذیرفتند ما اسلام اجباری هرگز نمی خواهیم: لا اکراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی، دیگر اکنون حقیقت آشکار شده است، راه هدایت از راه ضلالت آشکار است، اگر کسی راه هدایت را نگیرد جز بیماری چیز دیگری نیست.

اسلام با آن عقیده هایی که غالبا تکیه گاه یک رژیمهای ظالمانه است مبارزه کرده.اسلام در همین ایران خودمان آمد چه کرد؟ تا آنجا که می خواست تکیه گاه یک رژیم فاسد را از بین ببرد مبارزه کرد، بعد خود اسلام را عرضه کرد گفت اختیار با خودتان، می خواهید اسلام را بپذیرید می خواهید نپذیرید.این تاریخ اسلام است، شما آن تهمت را نپذیرید، این متن تاریخ است.شرقی و غربی این تاریخ را پذیرفته است.هیچ دینی آزادی عقیده به معنایی که عرض می کنم، آزادی عقیده واقعی را به اندازه اسلام رعایت نکرده است.این مورخین غربی هستند که به این مطلب اعتراف دارند.و لهذا در صدر اسلام اکثریت قریب به اتفاق مردم ایران، زردشتی بودند.ایرانیها در زمانی مسلمان شدند که اتفاقا حکومتشان حکومت عرب نبود، حکومت ایرانی بود.ایرانیان در زمانی که حکومتشان حکومت ایرانی شد تدریجا مسلمان شدند و الا در زمان حکومت عرب مسلمان نبودند و مسلمان هم نشدند و اعراب هم آنها را مجبور به اسلام نکردند.

و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته

حسین عزتی